-
انسان
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 21:20
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...
-
خداوندا...
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1388 13:33
خدوندا وقتی تو میروی شب می شود و قلب من پرپر میشود و ناامید می شوم و حقیر می شوم چو خاکی می شوم که بر آن نسیمی نمی وزد وبارانی نمی بارد و در آن گلی نمی روید و بر سرش ستارهای نمی در خشد تو می روی و من تنهای تنها می مانم تو می روی و من در غم خود خاک می شوم
-
آغاز مردن
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1388 11:55
به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند. به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر بردهی عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی … اگر روزمرّگی را...
-
انتظار
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 17:25
کی اون روز میرسه که من و خودم و تنهاییم و سکوت بی پایانم با هم باشیم! چقدر باید انتظار بکشم؟! تا کی....؟! کی خدا صدامو می شنوه! همه ی آدما تو انتظارن یکی تو انتظار گمشدش یکی تو انتظار صدای یه تلفن یکی تو انتظار یه خبرو..و...و...همه یه جورایی منتظرن؟!
-
دریای پر تلاطم
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 17:13
منم و با یه عالمه دغدغه های فکری! برای خلاص شدن از انی همه دغدغه یه سکوت لازمه یه سکوته بی نهایت! اما چه میشه کرد که نمی زارن تو سکوته خودت گم شی و راحت شی از این همه سر و صداو هیاهویی که میرن تو مغزت! یاید روحم را آزاد کنم و برم به یه دنیای جدید و با سکوته بی نهایتم و تنهایی خودم! باید از این جهان فانی گذشت و خود در...